و دوباره به زندگیم عادی برگشتم.
و خوشحال از اینکه امروز ندیدمش وگرنه معلوم نبود چی میشد احتمالا میکشتمش.
من شمشیرو از رو بستم ولی میگن با پنبه سر ببر.
اونقدر همه جای دانشکده خبرش پیچیده که بعد یه ماه هنوز.
استاد عزیز یادشه و سر کلاس توی ملا عام اومده و بهم درس زندگی میده.
بخاطر یارو که اینقدر باهاش بد نباش گناه داره..
امروز از خودم قدر دانی کردم که شنبه خوبی رو به اتمام رسوندم .
و بخاطر همین یه آهنگ قشنگ واسه خودم گذاشتم.
همین آهنگ وبلاگمه واسه همه دوستام که پسر دارن هم فرستادمش.
وای چقدر ذوق کردم با این آهنگ.
البته با خودم زمزمه میکنم سه دونه پسر دارم من.
تقدیم به پسرای آیندم.
سهراب(معروف به آرش خان کبیر).
امیر مسعود خان کبیر (ترکیب اسم بابام و باباش)
و آرین خان کبیر پسر کوچیک خودم عشق مامانش.
دیوووونم خودتونید.
پ ن: برم درس بخونم همه چی رو هواست باید زود زود جمع و جور بشه.
درباره این سایت