تو برای من تمامی...



دور همی امشب خیییلی خوش گذشت.

بخاطر وقایع این مدت ی جشن تولد و ی جشن روز پدر عقب افتاد.

و به امشب موکول شد.

واسه باباکت شلوار و بلوز و جورررراب( کلا جوراب هیچ وقت از قلم نمیفته

سنته باس اجرا شه) رو خریدیم.

تولد هم برگزار شد.

ححسابی خوش گذشت. مامانم هم نقش دی چی رو بازی میکرد

ماشالله ی پا لیدر. من و خواهر گرامی هم نوچه لیدر

اونقدر آواز خوند و دست زد که نگو مام همراهیش کردیم .

خیلی خوش گذشت.

فردا قراره بالاخره برم ارایشگاه و اون مدلی که مد نظرمه رو پیاده کنم روی صورتم.

و اینکه خرید و هوای خوری هم تو برنا ی مبلغ پول هم کارت ب کارت کنم.

مطمئنم فردا روز قشنگیه و پر از اتفاقای خوب برای من


راهرو های بیمارستان.استرس و نگرانی.اتاق عمل. اتاق انتظار و ریکاوری

دعا. توسل .توکل. اینکه هیچ کاری ازت بر نمیاد تا انجام بدی.

اینکه ندونی دل ببندی و امید داشته باشی یا امیدت رو قطع کنی و به از دست دادن فکر کنی.

مثل ی نفر که قراره ی فاصله ایی رو توی ارتفاع.

از ی بند باریک بگذره و هیچی بهش وصل نیست.

 مشخص نیست رد شه یا سقوط کنه.

وای خدای بزرگ چه دو هفته سختی بود.

خدایا شکرت که کمکمون کردی و همه چیز به خیریت تموم شد.

خدایا  شکرت که روزای خوبتو دوباره به من و خونوادم  نشون دادی.

خوشحالم که دوباره این چند شب دوباره حال و هوای عید برگشته.

به خونمون و بساط مهمونی و خنده و شیرینی خوردن به راهه.

هیچ چیز مثل سلامتی ارزشمند نیست.

این رو از اعماق وجودم حس کردم این مدت.

قدرشو میدونم .قدرشو بدونید بیشتر از قبل.

پ ن: بعد ی مدت که دوباره اومدم(گرچند کسی هم منتظرم نبود) آهنگ وبمو عوض کردم .

قشنگه تقدیم به دوستای عزیز خودم.

 


خدایا پناه میبرم بتو .

از شر آدمهایی که دیگه اصلا نمیخوام ببینمشون.

پناه میبرم بتو از آدمهایی که سر جای اصلی خودشون نیستن.

پناه میبرم بتو از آدمایی که بوی عطرشون .

اخلاقشون، حرفاشون، رفتارشون و همه چیزشون اذیتم میکنه. 

امروز دعا کردم این عید یا من (.) یا اون(. )

یا خودت راه سومی بزار جلو پام.

که دیگه  بیشتر از این حالم بد نشه.

خسته شدم از این همه بازی و رفتارای تصنعی خودم.

کاش خیلی چیزا.  

دست خودمون بود.

کاش میشد مطالبه گر بود.

کاش میشد تابو شکنی کرد.

کاش میشد فریاد زد.

کاش میشد اینقدر نجنگید.

کاش میشد کسی صدای  آدمو بشنوه و بگه .

میدونم چی میگی خودم هواتو دارم خودم کمکت میکنم.

کاش میشداینقدر تنها نبود. 

کاش میشد یه تنه با مشکلات روبرو نشد.

کاش میشد همه فقط به خودشون و منافعشون فکر نکنن.

کاش گذشت بود دلسوزی بود.

کاش یکی بود میگفت همه چی درست میشه غصه نخور.

یه همه چی درست میشه ی واقعی.

کاش یکی بود با یه نگاه همه چی رو درست میکرد.

کاش کاش کاش.

کاش یکی بود مثل خدا روی زمین کنارمون

کاااش

کااااش 

کاااش

پ ن :  زیاد اهل غر زدن نیستم.

ولی به معنای واقعی کلمه اگه خیلی چیزا رو ننوشت و نگفت.

یه روزی، یه جایی از پا درت میاره و خفه ت  میکنه.

در این دنیا سراسر گر بگردی، خردمندی نبینی شادمانه(شهید بلخی ).

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد، تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس(حافظ )


اوووه چ قدر خوش گذشت.

الان از پارک اومدیم.

چچرخ و فلک و تاب و بستنی.

خییییلی خوش گذشت.

امروزامروز کلی سبزه گره زدم خخخ .

گاهی وسط این خوشی ها خیلی چیزا سریع از ذهنم میگذره.

چیزایی که بخشی از اون هست خاطره هایی از گذشته.

و چیزایی که مربوط به آیندست .

وو تو هستی که اون لحظه از ته قلب.

دعا میکنی و با خدای خودت حرف میزنی.

ودوباره برمیگردی به زمان حال و حال رو زندگی میکنی.

توی خیابون هنوز شلوغه بودبخاطر عروس کشون.

 


 قضیه فقط برنامه ریزی درسی نبود ک انجام ندادم.

(فدای سرت صبرا جووونم).

یکی دیگه از کارایی که قرار بود توی عید انجام بدم ولی انجام نشد.

این بود که توی عید سه کیلو اضافه کنم.

ولی متاسفانه با شکست مواجه شد.

خودمو وزن کردم همون صبرای همیشگی بودم.

حتی مثبت و منفی یک گرم هم نبودم (همون همیشگی ).

 

کار دیگه ایی که دوست دارم انجام بدم اینه که بازی هایی.

که توی برنامه خندوانه اجرا میشه رو با ی سری از آدمایی که واسم عزیزن.

توی ی دورهمی دوستانه انجام بدیم و کل بندازیم.

قطعا خوش میگذره.

 


تنها آدم های دیوانه را دوست دارم.

آدم هایی که دیوانه ی زندگی اند.

دیوانه حرف زدن .

دیوانه نجات یافتن.

در یک آن، خوره ی همه چیز هستند.

آدم هایی که هیچوقت خمیازه نمی کشند .

حرف های معمولی نمیزنند.

فقط میسوزند و میسوزند و میسوزند.

پ ن : در راه- جک کرواک


رفتم درس بخونم اما مهمون اومد رفتیم خدمتشون گفتیم خندیدیم بجای درس خوندن .

الان رفتن خونشون.

کلا الان حال ندارم.

تب و ضعف بدنی بی حالی سستی و رخوت.

آلرژیم دوباره عود کرده.

یه قاچ خربزه (یا همون گرمک شبیه همن) و یه چای دارچین بالاخره کار خودشو کرد.

مامان خانمی توی خونه خط و نشون کشید و به بابام گفت دیگه حق نداری .

خربزه بیاری توی این خونه

بچم از دست میره.

منم که نمیتونم فقط نگاه کنم که بقیه خربزه میخورن .

خیلی طفلکی ام.

نه از گلای کاغذی میتونم لذت ببرم نه از بوی یاس و عطر بهاری.

امشب دلم هوس شوید پلو با ماهی کرده با ترشی بندری.

آخه چرا  ترشی واسم قدغن شده.

کالباس هم میخوام (یادم افتاد مربای به هم میخوام با چیپس ).

چای با گز هم همینطور.

پ ن: در حال خوردن دوغ تگری برای رفع عوارض ناشی از آلرژی.

 


خدا رو شکر تعطیلات تموم شد.

و دوباره به زندگیم عادی برگشتم.

و خوشحال از اینکه امروز ندیدمش وگرنه معلوم نبود چی میشد احتمالا میکشتمش.

من شمشیرو از رو بستم ولی میگن با پنبه سر ببر.

اونقدر همه جای دانشکده خبرش پیچیده که بعد یه ماه هنوز.

استاد عزیز یادشه و سر کلاس توی ملا عام اومده و بهم درس زندگی میده.

بخاطر یارو که اینقدر باهاش بد نباش گناه داره..

امروز از خودم قدر دانی کردم که شنبه خوبی رو به اتمام رسوندم .

و بخاطر همین یه آهنگ قشنگ واسه خودم گذاشتم.

همین آهنگ وبلاگمه واسه همه دوستام که پسر دارن هم فرستادمش.

وای چقدر ذوق کردم با این آهنگ.

البته با خودم زمزمه میکنم  سه دونه پسر دارم من.

تقدیم به پسرای آیندم.

سهراب(معروف به آرش خان کبیر).

امیر مسعود خان کبیر (ترکیب اسم بابام و باباش)

و آرین خان کبیر پسر کوچیک خودم عشق مامانش.

دیوووونم خودتونید.

پ ن: برم درس بخونم همه چی رو هواست باید زود زود جمع و جور بشه.


امروز ی مقدار دغدغه فردا رو داشتم.

ولی طی یک حرکت خود جوش رفتم سراغ کتابخونه م.

ی کتاب برداشتم و بیخیال دنیا و اتفاقات فردا .

کتاب و شروع کردم ب خوندن و از ته دل خندیدن.

عصر هم با دوستای عزیزم تلفتی حرف زدم.

هیچی مثل ی صبحت یک ساعته با ی دوست عزیز لذت بخش نیست.

باهاش حرف زدم دغدغه فردام کم تر شد. یعنی ناپدید شد کلا:).

میگه لب دریا فلافل خوردم فقط به یادت بودم.

خواستم واست بگیرم بیارم.

گفت این مدت خیلی به یادت بودم.

قراره دوباره دور هم جمع شیم مثل قبل.

تلفنی کلی نقشه کشیدیم .

کلی خوش میگذره.

امشب ناپرهیزی کردم و گرمکخوردم.

گلوم اذیته الرژیم عود نکنه همین ی بار قول میدم .

دیگه بهش لب نزنم.

روزای خوب داره میاد.

صدای پاشو میشنوم.


آخیش بالاخره تموم شد.

دویست تا اسلاید زدم.

فقط میمونه ویرایش.

یه مطلب هست که باید بیشتر بهش توجه کنم.

یکی از درسایی که این دو روز از زندگی گرفتم اینه که.

به آدمای حقیقی زندگیم که  باهاشون صمیمی نیستم.

ولی باهاشون سلام و علیک دارم بیشتر توجه کنم و بهشون نوازش مثبت بدم.

تا وقتی که بهشون نیاز پیدا کردم وو گذرم بهشون افتاد .

یا ی مرتبه یک کار خیلی مهم و بدون هیچ چشم داشتی  واسم انجام دادن.

اینقدر در مقابل محبتشون شرمنده نشم.

حس خیلی خوبی بود بعد این همه مدت امروز اینقدر هوامو داشت و با لبخند جوابمو داد .

.

 


چه قدر سخته (البته سخت نیست ها ، بقیه سختش میکنن).

مجبور باشی یه حرف و چند روز پیش خودت نگه داری.

و از اون طرف، بقیه مدام دنبال این باشن که اون خبر و اون حرف چیه.

ولی تو قول داده باشی به کسی نگی تا موقش برسه.

امیدوارم موقش برسه راحت شم و مجبور نشم شرایط و کنترل کنم.

و دیگه به کسی متعهد نباشم و اونطوری که دوست دارم رفتار کنم.

بگذارم همه چیز اونطوری که باید و شاید جلو بره.

پ ن:

دارم سمینار مینویسم.

یک گوشه ایی این مطلب به چشمم خورد قشنگه.

یه دعای زیبا:

خواهان آنم که ضربان قلبتان.

به لبخند های مکرر تکرار شود.

و هر آنچه به دل آرزو دارید.

بی بهانه از آن شما باشد.


عبور خواهیم کرد.

عبور از آدمهایی که ندانسته قضاوت کردند.

نفهمیده، حرف زدند.

و به قول خودشان ناخواسته آزارمان دادند.

بزرگتر که می شویم، راه عبور کردن را پیدا خواهیم کرد.

راه اینکه چطور کنار خودمان بایستیم .

و از کسی انتظاری نداشته باشیم.

راه اینکه چطور با دنیا و ناپایداری اش کنار بیاییم.

راه اینکه  چطور گاهی نبینیم و نشنویم و اجازه دهیم آدمها همانطور که.

راحت هستند ما راببینند و تحلیل کنند!.

آنطور که راحتند ما را روزی که دوست دارند ستایش کنند و روزی که دوست ندارند تخریب.

عبور خواهیکم کرد.

درست همانطور که از کودکی مان و نوجوانی مان عبور کردیم.

درست همانطور که دوام آوردیم، باقی راه را هم دوام خواهیم آورد.

عبور خواهیم کرد و با خودمان و با دنیا و آدمهایی که به نوعی ملاقات میکنیم، آرام تر خواهیم شد.

آرام تر خواهیم شد و کمتر تلاش خواهیم کرد برای اثبات، برای دفاع!.

آرام تر خواهیم شد با تصویری که آدمها از ما دارند و تصویری که بشدت .

تلاش میکنند از خودشان نشان دهند.

روزی آرامتر خواهیم شد.

پونه مقیمی

پ ن: سامان جلیلی- فوق العاده


چشمان خود را میبندم.

به آرامی کف اتاق دراز میکشم.

بسان تکه ابری سبک در آسمان خیال.

 در اندیشه امروزم.

به امید فردا .

همچنان فکر میکنم .

به آینده ایی نه چندان دور.

به پازلی که در دست دارم و به قطعات به هم ریخته آن.

باید  بهتر از قبل به پایان برسانمش.

کمک کنم.

کمکم کنند.

دستانشان را بگیرم.

دستانم را بگیرند.

زیبا تر و محکم تر از قبل.

زیبا تر.

زیباتر.

زیباتر.


دیروز و امروز با سعیده کلی حرف زدم.

میگه این هفته همو ببینیم.

گفتم سرم شلوغه.

با اینکه دلم واسش تنگ شده ولی واقعا.

​​​​فعلا شرایط دیدن دوستامو ندارم.

دیروز تو اداره روز پر کاری  داشتم.

اامروز خبر مهم و خوشحال کننده ایی بهم رسید.خیییلی مهم. 

​​​​​​بعدا با تفضیل  در موردش مینویسم.

و اینکه استاد عزیزم توی گروه اعلام کرد فردا نمیاد.

تایمم ذخیره شد برای کارای مهمتر.

:).

روزای خوب تو راهه 

خدایا مرسی

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

میرزاCarpet Deon صندوق قرض الحسنه شهیدان حمیدرضا و محمدرضا اله پرست باربری تهران 22638892.. 44964771 وارادات قطعات و سخت افزار کامپیوتر فروش اینترنتی , فروشگاه اینترنتی , خرید آسان و مطمئن tehranbarbar وبلاگ کارشناسی مشاوره و سرگروه مشاوره آموزش و پرورش ناحیه سه کرمانشاه یک قدم تا آسمان